زبانحال حضرت زهرا در وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
چشمم به غیــر خون دلی مبتــلا نداشت این خــانه بعــد رفــتـن تو آشنــا نداشت زهــرا یـتـیـم شد غم بی مــادری رسید بی تو دل شکستــۀ من هـم نــوا نـداشت خاک عــزا به روی ســرم ریخـتم ولی خون گریه های دخترکت هم صدا نداشت رفتی و در مزار تو دیــدم که پیکــرت بر پای تا سرش کـفـنی جز عبــا نداشت بابا گــرفته روضه و من گریه می کنم در خانه ای که بعد نگـاهت صفا نداشت می گوید از من و تـو و از پــارۀ تــنـم از تشنه ای که روی لبش جز دعا نداشت شد رســم بعد تو که عبــا را کـفـن کنند امــا بــرای قــامت او کــربــلا نــداشـت از بس که تیغ و نیزه تنش را گشوده است گــودال قتلگــاه به جــز بــوریــا نداشت |